به گزارش قدس آنلاین، بنویسید اولین روز یازدهمین ماه قمری، ولی بخوانید روز دختر. دختری که در اسلام همیشه مقامش عزیز بوده است.
دخترها یا همان سوگلیهای پدران، پُر از آرزوهای بزرگ هستند. به بهانه فرارسیدن روزشان با تعدادی از آنها به گفتوگو نشستیم و از رؤیاهای زیبا و دل مشغولیهای بزرگ و کوچکشان شنیدیم.
به من اعتماد کن
پیدا کردن فردی مناسب برای گفتوگو همیشه یکی از دغدغههای من است. اما امروز به محض ورود به فضای سبز چند خیابان آن طرفتر از روزنامه، به سمتش کشیده میشوم. نیلوفر آقاجانی، دختری ۲۲ ساله و دانشجوی کامپیوتر است. از او من دختری هستم که آرزو دارم راهم را به سمت نور طی کنم و زیباترین لحظهها را برای خودم و خانوادهام ثبت کنم که با دوربینی نیمه حرفهای در حال عکاسی از دخترک بازیگوش همراهش است، میخواهم از خواستههایش بگوید. بدون اینکه کلمهای حرف بزند، نگاهم میکند. انگار خواستههایشان را فراموش کرده و در ذهنش سعی در یادآوری آنها دارد. پس از گذشت ثانیههایی میگوید: «کاش خانوادهام به نظرم احترام میگذاشتند. کاش من را مجبور نمیکردند تا بر خلاف میل باطنیام رشته کامپیوتر را در دانشگاه انتخاب کنم». تازه درد دلهای نیلوفر شروع شده است. او از علاقه زیادش به عکاسی میگوید و البته از محدودیتهایی که در این راه دارد. از اینکه تعداد پارکهای مربوط به بانوان خیلی کم است و او برای عکاسی مجبور است سختیهای زیادی را تحمل کند. برای آینده شغلیاش هم نگران است. میگوید بعد از خواندن این همه درس و صرف هزینه، معلوم نیست که بتواند کار و درآمدی داشته باشد یا نه.
از نیلوفر میخواهم که بزرگترین خواستهاش از خانواده و جامعه را بگوید. میگوید: «فقط میخواهم به من اعتماد کنند. دوست دارم وقتی به خانوادهام میگویم من در رشته عکاسی بسیار موفقتر از کامپیوتر میشوم، به من اعتماد کنند. جامعه هم کمک کند، تا بتوانم به آنچه میخواهم برسم و همه چیز برایم آرزو و رؤیا نباشد. من دختری هستم که آرزو دارم راهم را به سمت نور طی کنم و زیباترین لحظهها را برای خودم و خانوادهام ثبت کنم».
من را باور کن
کمی آن طرفتر از نیلوفر، دختری با کنجکاوی در حال دیدن و شنیدن گفتوگوی ماست. پس از تمام شدن صحبتهایم به سمتش میروم و میخواهم برایم از روزی که متعلق به خودش است بگوید. از دغدغهها و مشکلاتش، از انتظاراتش. فاطمه صوفی، دختری ۲۰ ساله، دانشجوی پرستاری و بسیار خوش صحبت است. میگوید: «وقتی از منظر یک دختر ۲۰ ساله به مشکلات زندگی نگاه کنید، چیزهایی به چشمتان میآید که شاید برای شما پیش پا افتاده باشد، اما برای ما آزار دهنده است. مشکلاتی مثل نابرابری شغلی، اجتماعی و...»
نگرانی و دلگیری را میشود از صورت فاطمه خواند. با جدیت ادامه میدهد: «چه از نظر شغل، چه از نظر شرایط و جایگاه اجتماعی ما دختران گاهی آن طور که باید و شاید جدی گرفته نمیشویم و حتی گاهی با اصرارهای نادرست و برخواسته از افکار قدیمی خانوادههایمان، از آرزوها و خواستههایمان باز میمانیم».
خیلی مشتاقم بپرسم مگر خواستههای شما چیست که فاطمه خودش شروع به توضیح دادن میکند: «خواسته اول من به عنوان نماینده دختران جامعهام این است که خانوادهها به عقاید و افکار ما دختران بیشتر توجه کنند. ما را باور داشته باشند و بدانند که ما باید آرامش روحی و روانی داشته باشیم؛ چرا که نسل آینده کشور را تربیت خواهیم کرد. درخواست بعدی اینکه باید نگاه جامعه به دختران عوض شود. دختران نیروی کار ارزان قیمت نیستند و نباید مورد سوءاستفاده قرار گیرند. باید شرایط به نحوی آماده شود تا آنها بتوانند تواناییهای خودشان را نشان دهند».
دخترِ مهربانِ پرستار از آرزوهایش هم چنین میگوید: «آرزوی من به عنوان یک دختر، رسیدن به آرامش در شغل، تحصیل، جامعه و محیط خانوادهام است». او در پایان با چشمانی پر امید و لبانی پُر از لبخند، برای تمام دختران سرزمینش آرزوی روزهای بهتر میکند و میگوید: «روز هممون مبارک...»
زندگی حق من است
از فاطمه خداحافظی میکنم. حس میکنم از صحبت کردن با او انرژی مضاعفی گرفتهام. به همین خاطر تصمیم میگیرم مسیر برگشت تا روزنامه را پیاده طی کنم. غرق در افکار و مرور صحبتها هستم که دختری توجهم را جلب میکند. دختری که نوع راه رفتنش نشان از معلولیتش دارد. به سرعت خودم را به او میرسانم. از او میخواهم که در صندلیهای ایستگاه اتوبوسی که چند قدم بالاتر از ماست بنشینیم و از دغدغهها و مشکلاتش حرف بزنیم، قبول میکند.
سارا سادات حسینی، دختری در حدود ۳۰ ساله است. به پاهایش اشاره کرده، میگوید: «من از کودکی و بعد از حادثهای دچار معلولیت شدم» بعد از تعریف مفصل جریان آن حادثه، قطرات اشک روی گونهاش را پاک کرده و اضافه میکند: «به غیر از مشکلات معلولیت، فرهنگ و نوع نگاه جامعه به دختران معلول خیلی آزار دهنده است. من تمام تلاشم را میکنم تا کارهایم را به بهترین شکل ممکن حتی بهتر از افراد سالم انجام دهم، اما از نگاه جامعه باز هم یک آدم ناقص هستم».
آهی میکشد. انگار منتظر بوده تا یکی از او بپرسد مشکلت چیست. بدون وقفهای ادامه میدهد: «بزرگترین مشکل من و دخترانی مثل من که نوعی معلولیت دارند، ازدواج است. چرا که یک دختر معلول هیچ خواستگار سالمی ندارد و ازدواج با یک آقای معلول هم که مشکلات مضاعفی دارد. داشتن یک زندگی معمولی مانند بقیه افراد برای ما دختران معلول بیشتر به یک آرزو شبیه است». حرفی برای گفتن ندارم. انگار کلمهها تمام شدهاند. جز دعوت به آرامش و صبر چیزی به ذهنم نمیرسد.
من با استعدادم
هنوز به روزنامه نرسیدهام که او را میبینم. دختری ریز نقش با دو پلاستیک سفید بزرگ در دست که سنگین به نظر میرسد. «کتایون سلیمی» یک دختر فعال است. دختری هنرمند و خیاط که در کارگاهش برای پنج دختر دیگر کارآفرینی کرده است، اما گلایههایی دارد. میگوید: «در فضای جامعه، برای دختران کار کردن خیلی سخت است؛ چرا که برای گسترش کار نیاز به وام و تسهیلات بانکی است، اما به خاطر دختر بودن و نداشتن سند یا دسته چک نمیتوانند از آن استفاده کنند».
این دختر کارآفرین اضافه میکند: «اگر به دختران فضا داده شود، خیلی زیاد و سریع میتوانند رشد کنند. اما آنها به خاطر نبود حمایت مسئولان مجبور میشوند استعدادهای زیادشان را نادیده بگیرند».
روزت مبارک...
تقویمها را که زیر و رو کنیم، بعضی روزها را انگار پُر رنگتر، زیباتر و لطیفتر نوشتهاند. اما از میان تمام این روزها اول ذیالقعده رنگ معصومیت و عطر ریحان دارد. درجهاش مایل به قم و نبضش به وقت حرم است. امروز روز فاطمهها، نیلوفرها، ساراها و کتایونهای کشورمان است. با تبریک مجدد میلاد زیباروی دو عالم، حضرت فاطمه معصومه(س) و تبریکی معصومانه و لطیف از جنس دخترانه به تمام دختران سرزمینمان؛ روحی زیبا، پاک و زندگی سرشار از شایستگی را برای همه آنها آرزو میکنیم.
نظر شما